اشک می ریزم درسکوت شب بی ستاره
ازغبار غم وغصه های جنگل تاریک زندگی
در طوفان بیابان بی کسی
در دریای پرموج بی رحم این گیتی
چه تلخ است تنهای در کلبه از عشق سوخته
چه بی معنیست زندگی در روزگار دل سوختگی
چه بی مهر است دل بدون دل دار
چه سخت است دل کندن از یار
وچه غروب است غروب بی طلوعی
چه بی ستارست شب تلخ جدای
چه بی نور است شمع بی پروانه ای
آه چه تلخ است سکوت تنهایی